*/

Wednesday, October 25, 2006

سالام نَليکيم،

واللا ما چي1 ديجي2 چم3 آوورديم !!

ايمروز4 در رُزناما5 خوانديم چي آگای الف. نون در طی يچ6 نوطگ7 عريض ي طوِيل بی قول واژا پراچني8 پرداخته وعيلام9 داَشته اند چی گرب10 ميخواهد جلوی روشد11 ما رو بجيرد12 بنابراِن13 اليوم کنترلي مواليد محاريب ايمام زمان و نصي صريحي گورآني14 ميباشد.

لهاذا به همين مناسبت مراسم کاپوت سوزان در جلوی درب لانه ای جاسوسی ای آميرکاهي جاهانخوار15 باحِيضور16 ايلهام17 و خانم بچچه ها برقذار18 مِيجردد19 ضيمنان20 در راستای هرچه پرشور تر برقذار21 شودني22 مراسيم23 طلابي24 حوزه ای علميه جهت خواندني25 صِيگَه و همچونون26 جهت رفاهي27 حالي28 موسلميني29 موسلَمات30 تختهای دونفره برگرار31 ميباشد.

ايرادتمندی شوما

آگای ايشارطي

چلماتي ترچيباتي تازا = کلمات و ترکيبات تازه

1. چي =که

2. ديجي=ديگر

3. چم=کم

4. ايمروز=امروز

5. رُزناما=روزنامه

6. يچ=يک

7. نوطگ=نطق

8. بی قول واژا پراچني=به گل واژه پراکني

9. عيلام=اعلام

10. گرب=غرب

11. روشد=رشد

12. بجيرد=بگيرد

13. بنابراِن=بنابراين

14. اليوم کنترلي مواليد محاريب ايمام زمان و نصي صريحي گورآني= اليوم کنترل مواليد محارب امام زمان و نصّ صريح قرآن

15. آميرکاهي جاهانخوار=آمريکای جهانخوار

16. باحِيضور=باحضور

17. ايلهام=آقای الهام

18. برقذار= برگزار

19. مِيجردد=ميگردد

20. ضيمنان=ضمنا

21. برقذار=برگزار

22. شودني=شدنِ

23. مراسيم=مراسمِ

24. طلابي=طلابِ

25. خواندني=خواندنِ

26. صِيگَه و همچونون=صيقه و همچنين

27. رفاهي=رفاهِ

28. حالي=حالِ

29. موسلميني=مسلمين

30. موسلَمات=مسلمات

31. برگرار= برقرار=برپا

ديشب با بچه ها حرف ميزديم درباره ي مرد هاي غيرتي. گفتيم که بله خيلي بد و زشت و اخ. حرف بعدي اين بود که اگه يه روزي زن شما اسم فاميل خودش رو روي بچه هاتون بذاره قبول ميکنين يا نه !!! جواب رو ميذارم به عهده خودتون


تيام

اي جماعت نسوان! به خدا که اين حضرت مکارم چونان در کار حفظ بيضه اسلام است که مرغان هوا را به سر شاهد از غيب برهان ميتراشد.
فرويد بخت بلند داشت با يونگ که جان دادند و اين نديدند که کس عيالش بزند که کمر خواهد لرزاندن و زن بي ميل در بستر که مازوخيست است زن و الا مرد را با توحش چه کار!

ميرزا


کوروش هم آدم بود!

تشکر ميکنم از ميرزا که برام مطلبي فرستاد به اين مضمون:"اين وبلاگ مال يه دانشجوي زبانهاي ايران باستانه توي کاليفرنيا. يه متني داره راجع به کتيبيه کوروش که گفتم بد نيست بخوني."


نويسنده متن ميگه:"اين چند روزه بطور اتفاقی، به چندتا سايت برخورد کردم که هرکدومشون يک ترجمه از استوانه کورش بزرگ رو ارائه کرده بودند. برام جالب بود که هيچ کدوم از ترجمه ها با هم همخوانی نداشتند. بعضی هاشون سه تا خط اول رو درست آورده بودند و بقيه مطلب دلمشغولی های خودشون بود و چيزهايی که دلشون می خواست که کورش گفته باشه. حتی توجه هم نداشتند که مثلا" اين استوانه در چند جا شکسته و بعضی مواقع پنج خط پشت سرهم غيرقابل خوندن هستند. متن يکدست و زيبا و انساندوستانه ای ترتيب داده بودند که خود کورش رو هم به خجالت وا می داشت.
جالب تر از همه، وارد کردن دلبخواهی های دينی در قضيه است. آوردن اسم اهورامزدا (يا در يکی از سايتها، بطور خودمانی و فقط «مزدا») بدون توجه به اينکه محض نمونه، يک بار هم کورش اسم اهورامزدا رو نياورده! در خود متن اصلی استوانه (که به زبان اکدی نوشته شده، نه به پارسی باستان که حداقل دوتا از سايت ها ادعا کرده بودند)، کورش تمام پيروزی هاش رو به مردوک (خدای شهر بابل) نسبت می ده که در اون زمان کار معمول بوده. همه مردم در هر شهری که بودند، خدای اون شهر رو می پرستيدند و وقتی به شهر جديدی می رفتند، برای خدای شهر جديد قربانی می کردند. مفهوم يک خدای جهانشمول که در همه جا وجود داره و بايد پرستيده بشه در بين النهرين باستان وجود نداشته.
به غير از مردوک هم کورش از بعل و نبو، خدايان معروف اکدی ياد می کنه و از اون ها کمک می خواد که بازهم چيزيه که بايد انتظارش رو داشته باشيم. به هر حال، منظور اينه که کلی ترجمه بی پايه از اين استوانه در اينترنت پيدا می شه که فکر می کنم بدتر به لوث شدن قضيه و تبديل شدندش به يک مسئله فقط ملی گرايانه و سياسی می شه و اهميت تاريخيش رو از دست می ده....
"


من محقق زبانهاي ايران باستان نيستم و نويسنده متن قطعا خيلي بيشتر از من در اين زمينه صاحب نظر است. اما به عنوان کسي که کارش منطق است، سعي ميکنم مسئله را کمي بازتر کنم و از ديد خودم به آن نگاه کنم. يک منطقدان در عصر ما با استفاده از يک روش استنتاج و يک سري مفروضات، يک سري احکام صادر مي كند که (خيلي مهم:) در دنياي آن مفروضات و روش استنتاج صادقند نه همه جا و در همه حال! من نيز چنين کنم:

1- آدمهايي هستند که سعي مي کنند از بعضي آدمهاي ديگر يا خودشان، خدا، پسر خدا، روح خدا، سايه خدا، حجت خدا و غيره بسازند.

2- اسامي اشاره شده در فرض 1 گاها نامهاي ديگر پيدا مي کنند مثل انسان برتر، مردي که هفت شهر عشق را پيمود، رهبر ما و جهانيان و .... (چون گاهي اشتباه برداشت ميشود تاکيد ميکنم من هرگز نگفتم اين اسامي و آدمهاي پشت آن با هم يکي هستند من فقط گفتم بعضي آدمها سعي مي کنند از بعضي آدمهاي ديگر يا خودشان چنين چيزهايي بسازند.) من به اينها نام "قهرمان" ميدهم. (در منطق معمولا از متغيرهاي رياضي استفاده ميشود. ميخواهم بگويم "قهرمان" فقط يک نام است، برداشت ديگري نکنيد.)

3- اکثر اديان و فرهنگ هاي تاريخ، مرده يا زنده، که به نحوي پايه اي در ما بعدالطبيعه دارند (در منطقي که گذاره اي از گذاره هاي آن آدمها هستند، کلمه "همه" معمولا کلمه اي است خيلي خطرناک و بايد در به کار بردن آن خيلي احتياط کرد. اگر نگفتم "همه اديان و فرهنگ ها" به دليل همين احتياط بود. - بايد بگويم هستند منطقيوني که ميگويند وقتي درصد خيلي بالايي از اعضاي يک مجموعه بشري داراي خصوصيتي بودند ميتوان به جاي "اکثر" گفت "همه". هرچند که در هر حال بهتر است به اين مطلب اشاره شود) دين و فرهنگ خود را برترين دينها و فرهنگ ها ميدانند، از ازل تا ابد، در همه موارد و در همه جا. مثلا "هذه الکتاب لاريب فيهه ...".

4- (اکثر) اين قهرمانان، اديان و فرهنگ ها يا از ابتدا خود را الهي معرفي مي کنند يا به مرور زمان به نحوي از انحا با يک درجه ترفيع به مقام الوهيت ميرسند.

5- (اکثر) اين قهرمانان، اديان و فرهنگ ها در ابتدا به طرز بارزي بر دنيا و ارزشهاي زمان و مکان خود تاثير ميگذارند و معمولا آيندگان آنها، آنها را فراتر از روزگارشان ميدانند.

6- (خيلي از) پيروان اين هرسه با استناد به مطالب اشاره شده در سه فرض بالا (گاهي استدلالهاي ديگري هم دارند) خود و راه خود را درست مطلق ميدانند و هرکه جز اين گويد را زندقي، رافظي، قرمطي، ملحد، عقب مانده، غرب زده، متحجر و غيره ميخوانند. مخالفت را برنمي تابند و دگر انديش را سرکوب يا لعن و نفرين مي کنند يا حتي ميکشند.

7- مخالف را برنتابيدن مختص اين هرسه نيست و خصلت آدميان است که غالبا خود را خالي از اشکال ميبينند يا حداقل دوست ندارند ايراداتشان به رخشان کشيده شود (خود من هم جز اين نيستم!).
(يادتان ميايد با شاملو چه کرديم وقتي که عقيده خود را در مورد فردوسي يا شجريان گفت. توجه: من به محتواي گفته هاي او کاري ندارم. فقط ميگويم چگونه يکي از مفاخر کشورمان را به هر دليل درست يا غلط ننگين خوانديم. بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتي برد). (اين را هم بخوانيد!).

بعد از اين همه فلسفه بافي ميگويم که اصلا عجيب نيست که: "متن يکدست و زيبا و انساندوستانه ای ترتيب داده بودند که خود کورش رو هم به خجالت وا می داشت." يا اينکه: "بقيه مطلب دلمشغولی های خودشون بود و چيزهايی که دلشون می خواست که کورش گفته باشه.".

عجيب اينه که در چنين دنيايي يکي پيدا شده که ميگه: "سپاهيان بيشمار من به صورت مسالمت آميزی به بابل وارد شدند. در تمام سومر و اکد من اجازه ندادم که کسی خصمانه رفتار کند. شادمانانه احتياجات بابل و تمام شهرهايش را برآورده کردم. مردم بابل <و...> و يوغ شرم آميزی که بر آنها بود را برداشتم. خانه هايشان، که نابود شده بودند، بازساختم. خرابه ها را رفع کردم. مردوک، سرور بزرگ، از اعمال پرهيزگارانه من به وجد آمد وبزرگوارانه مرا برکت داد."
عجيب تر اينکه اينارو مثل چو مني تو کتابا نخونده و در روزگاري نوشته که هيچ افلاطون احمقي (به قول استاد اخوان) به ذهنشم خطور نكرده که به جاي امر به نيکوکاري و آزاد کردن برده ها، ميشه امر به نيکوکاري کرد و برده داري رو حرام کرد! اين همه چيز رو حرام کردند، اينرو هم مي كردند.

من معتقدم کوروش نه خدا بود، نه بهترين در همه حال و همه جا. شاهي بود مثل همه شاهان که ديگران پاهاي او را بوسه ميدادند و يا به قولي سر سلسه دودماني بود که شاهانش با خواهر و برادر خود ازدواج مي كردند (شديدا معتقدم آدمها (توجه کنيد گفتم آدمها نه آنها که پايشان در آسمانهاست) رو بايد با ارزشهاي زمان خودشان سنجيد نه ارزشهاي سه هزار سال بعد).

معتقدم او آدمي بود فراتر از روزگار خودش، و از بعضي جهات حتي فراتر از روزگار ما. از اينکه او ايراني بود احساس غرور ميکنم و هيچ منطقدان احمقي نميتواند به من بگويد که اين حق را ندارم.

آدمداد

Labels: ,

Tuesday, October 24, 2006

Proud to be Iranian,

You asked why I am proud to be Iranian. I tell you why. The reason is not the glory of the gigantic monuments and palaces of Persians, the endless territories, the first and the largest empire of all time, the birth of civilization and so on. I am proud to be Iranian because "Tolerance" was the key word of this nation. We are the first and for thousand years the only example of international religious freedom, we were the model of tolerance and respect for other cultures and religions that few great powers have ever reached.

I am proud of a man who said: "...... when my numerous soldiers in great numbers peacefully entered Babylon and moved about undisturbed in the midst of the Babylon, I did not allow anyone to terrorize the people of the lands of Sumer and Akad and ...... I kept in view, the needs of the people and all their sanctuaries to promote their well being. I strove for peace in Babylon and in all his other sacred cities. As to the inhabitants of Babylon who against the will of the gods were enslaved, I abolished the corvee which was against their social standing, I freed all slaves. I brought relief to their dilapidated housing, putting thus an end to their misfortunes and slavery ......". I am proud of the first charter of human rights.


I'm proud to be Iranian since unlike most large constructions in the old world, all these were not built by slaves. The workers were payed and enjoyed a comfortable lifestyle.

I'm proud to be Iranian. More than that, I'm proud to be a part of the human race.

Adamdad

Labels: , ,

!!!بدون شرح


آدمداد

Sunday, October 22, 2006

هنر چيست؟ هنرمند کيست؟

شايد هزاران بار اين بازي را مرور کرده ام و از آن لذت برده ام. آدمداد، اين بازي همانقدر يک شاهکار هنري است که اين تابلو

يا اين قطعه يا اين شعر يا اين يکي.

مستور و مست هر دو چو از يک قبيله اند      ما دل به عشوه كه دهيم اختيار چيست
راز درون پرده چه داند فلک خموش              اي مدعي نزاع تو با پرده دار چيست

آدمداد = از ديد من در اين دم

بخشندگي و سادگي

اولا سلام به دوستان بخشنده و ساده عزيزم آگاي ايشارطي و آقاي پوارو، خوش اومديد. دوما، امروز به تعريف جديدي از بخشندگي و سادگي برخوردم که چشم من رو به جهاني ديگر گشود!!! دلم نيومد شما رو بي نصيب بذارم.

بخشنده و ساده بزرگ، آدمداد

Thursday, October 19, 2006

دیروز کليات یک طرح اقتصادی به ذهنم رسید که میخواهم با شما مطرح کنم.
اگر بقالي نزديک منزل آقاي الهام بتواند جواب تقاضای تهرانیها را بدهد میتوان با برپايي يک سيستم خدماتي با موتور مايحتاج مردم را در ازاي بهاي کم سرويس با قيمتي پايين تر ارايه کرد. با این کار هم با تورم مبارزه میشود هم کلی شغل ایجاد ميگردد. شايان ذکر است که در تهران حدود 2 ميليون خانواده زندگي ميکنند.
آقاي پوآرو

choningoft
سلام من هم وارده اين گود شدم
ارادتمند

آقاي پو آرو

آي آدمها که در ساحل نشسته شاد و خندانيد
يک نفر در آب دارد مي سپارد جان.
يک نفر دارد که دست و پاي دايم ميزند
روي اين دريای تند و تيره و سنگين که ميدانيد
آن زمان که مست هستيد از خيال دست يابيدن به دشمن
آن زمان که پيش خود بيهوده پنداريد
که گرفتستيد دست ناتوانی را
تا توانايی بهتر را پديد آريد
آن زمان که تنگ ميبنديد بر کمرهاتان کمربند
در چه هنگامی بگويم من؟
يک نفر در آب دارد مي کند بيهوده جان قربان !
آقای پوارو

Wednesday, October 18, 2006

سالام نَلِيکيم؛
دَر رُزناما1 خوانديم چي² جينابَ آگای رَييس جَمهور گَسط تشچيلي³ ويزارتخانه ای پور طمطراگ4 و پور هزينه بینامَ ويزارتخانه ی گُورآن5 را دارند و از آنجايي چی تامامي مومِنِن و مومينات در تمامي رده هايي سندی6 را در بر میجِرد7 (از جنين تا افراد بالای 99 سال و رو بَه مووت و تمامی اهل گُبور8 را در برمیجيرد) لذا وِجوودي چَنِن9 ويزارتخانَه ای ايلزامی است
من نَمیدانم آخر در اين مملچتي قل و بلبل10 يچ شيرپاچ خورده ای11 پَيدا نمی شود بقويد12 بابا جانی13 آن مادريتان آخر عاگيبتي14 مارو ول کونيد جانی پدريتان وضعييتی معيشتی مارو دِروس15 کن ما از اين فلاچت16 در بيايم بِيذار17 خبری مرجيمان18 خودمانی بيدانيم با خودايي خودَمان همينجوری پيش بری ارمنی هام تا چند وگت ديجر19 باید حداگل20 29 جزوی21 از گورآن رو حِيفظ22 بهکونند
ای بابا این مملچت یچ ساتارخاني با یچ باگير خانی می خواهي
اِيرادتمندی شوما
آگای ايشارطي

1رُزناما> روزنامه
2چي> که
3گَسط تشچيلي> قصد تشکيل
4پور طمطراگ> پرطمطراق
5گُورآن>قرآن
6سندی>سني



10مملچتي قل و بلبل>مملکت گل و بلبل

12بقويد>بگويد
13جانی>جان
14عاگيبتي>عاقبت

16فلاچت>فلاکت

18خبری مرجيمان>خبر مرگمان
19تا چند وگت ديجر>تاچند وقت ديگر
20حداگل>حداقل
21جزوی>جزء

7میجِرد>میگيرد 8اهل گُبور>اهل قبور 9چَنِن>چنين 11يچ شيرپاچ>يک شير پاک خورده ای 15دِروس>درست 17بِيذار>بگذار 22حِيفظ>حفظ

Tuesday, October 17, 2006

حضرت ايشان فرمودند به شادي که با ذات جليل حق به تضارب افکار و تفاهم اقوالند و چونان غرق, که تير بلا از پايشان توان کشيد به سهل.
پرسيديم حال مردمان چونست
به غمزه روي نمکين کرده حالات قوم جابلسا به زفان مبارک راندند که پرسش بي جا را لابد پاسخي در خور بود.
به اشارتي فرمودند به ناز که اين ماييم رييس ولايات ايران! به چه کار آيدمان دلان رعايا خوش کردن; به گاهي که ناقوس جبروتمان گوش فلک کر کرده است ...
چه بي مايه قوميم ما .

ميرزا

Thursday, October 12, 2006

سالام نَليکيم؛

داشتيم فيکير مي چَرديم چی اِصولاً اَجَر اينجانُب پَدَری پُولداری ميداشتي چی جان بَه جان آفرين تسليم مي چرد و اينجانُب دو خواهرَ مَه پَيچَر چي هميشه در آرَزوی داشتنيشان بُودی؛ داشتي؛ آيا حاضير ميشُدی چي سهمي خود را از نصفَ ايرث بَه يچ سيوّم تگليل دهيم. يحنو ايرثيه را بي سي گيسمتي موساووُ تگسيم کني؟؟ شوما چَطوور؟؟ خودا را هيزار مرتبَه شُکور چي ما نَه خواهر داری ونه پََدَری پُولدار. وَجَرنَه مجبور ميشدی هر روز بَه نُمازَجومعَه بيروی.

ايرادتمندی شوما

آگای ايشارطي

Tuesday, October 10, 2006

از هنرورزي قوم اهورايي يکي هم آن كه خلق, فداي گيسوي بزرگان است. هر شير پاک خورده با جلمي که علم عصيان بردارد و حنجره دريده عربده کشد شامل لطف ماست که بزرگ است وگرنه امت را چه به اين گه خوردن هاي زيادي!
لابد خداي جل جلاله نظر به ايشان کرده حضرت صاحب دستي زير سرش دا.رد حال چه توفير مي كند که اين عربدهاي گهگاه مقدس و بي صدا همانست که بود شکلي ديگر يافت و قالبي ديگر
به قول بزرگي خوش بپوش بلكه بوي گهت ديرتر برايد

ميرزا

Monday, October 09, 2006

سالام نَليکيم ,
بيلاخرهَ ما هم شُرُح چرديم؛ براي شُرُح تصميم جيرفتيم چي سوهالي مطرح بهکُونيم؛ بي نظَره شوما ما به گِير از اينَرجيحي هستَه اي چه حُگوگِ موسلمِ ديجري داريم چی بايد از آنها ديفاحي موگدّس بهکونيم؟؟
ايرادتمندی شوما
آگای ايشارطي

Saturday, October 07, 2006


تنهاترینان


شام می خوردیم
شام آخر بود و ما زندانیان روز تاریکی
گردمان دیوارهای ارتجاع کور
پشت سرمان بختک تاریخ
توی آن دهلیز خالی از حضور نور
پر ز فریاد درفش و تسمه و گل میخ
ما اسیران هزاران ساله تکفیر
خسته از تفتیش و از تحدید سیر
شام می خوردیم

سرگذشت سرخ ما زندانیان خونین تر از خاموشی خورشید بی جان بود
روبروی من محارب با خدای کینه و کشتار
پیش او پیکارگر با جهل بددینان
آن طرفتر پیرمردی مهر آگاهی به پیشانی
در کنارش مفسد فی الارض اما سخت مردمدار
سوی دیگر خصم آیین دروغ و حقه و تزویر
پیش رویش دشمن شاهنشه بدکار
این یکی در جبه سبز و سیاه دین
وآن یکی در دلق سرخ خلق
در سر این فکر تاج و افسر کاووس
در دل آن آرزوی مسند و اورنگ
پرچم این چکش و خورشید و داس و شیر
بیرق آن آیت الله بر سرنیزه نیرنگ
این دگر با چرم آهنگر
وآن دگر با منبر طاووس

جمع ما جمعی پریشان بود
داستان ما حدیث کهنه تنهاترینان بود
هریک از ما جامه اش رنگ تعلق داشت
هریک از ما دیگری را خصم می پنداشت
آنچه در این جمع تنها جمع بود
فکر کشتن فکر قلع و قمع بود

در میان ما ولی مرد جوانی بود بس خاموش
خسته از پیکار یاران این پلید پوچ
در دلش امید، امید هزاران رنگ
آرزویش مردن کشتار و مرگ جنگ
شام ما اندیشه آزادی از زندان
شام او آزادی اندیشه یاران
شام می خوردیم

در میان صحنه زندان ما جام جمی (تلویزیون) جا داشت
واز دلش آوای شومی شرح جانسوز شب بی روز ما می گفت
جام جم می گفت نام هم قطارانی که در خونین سحرگاهان آن روز سیاه
باگناه و بی گناه
در میان جوخه های مرگ جایی داشتند
آه کز پژواک این بیداد
خاطرات کودکیهایم پر از درد است
نام اول، نام دوم ، اشک در چشمان خواهر
نام سوم ، نام چارم ، در گلو بغض برادر
نام آخر، نام آخر، مادرم ، بیچاره مادر

نام او در بین دیگر نامها گم گشته بود
چشمهای ما به دنبال جواب یک سوال
بود آیا نام او در بین دیگر نامها؟

از چکاچاک به هم برخوردن مهمیز ظلم و کینه و ظلمت
هشتی دهلیزمان سرشار شد
درب زندان باز شد
نام او بار دگر تکرار شد

دیده هامان سوی او چرخید
از دل جام نگاهش التماس و درد جاری بود
بی صدا فریادی از اعماق چشمانش به ما می گفت :
قاتلان من، به آیین و مرام و مسلک و ایمانتان سوگند
دست بردارید از فکر نجات جمله انسانها
آن بهشتی کز پی اش دنیای ما را صحنه پیکار خود کردید
دوزخی پر خوف و وحشت بیش نیست
در میان شهر رویاهای بی پایانتان فرسنگها راه است
راهتان اما
جملگی جز جور و بیداد و جفا بر اهل شهر خویش نیست

نعره مهمیز پای ظلم دیگربار در دهلیزمان پیچید
بی صدا فریاد در اعماق شب گم شد
مرد را دیدیم
مرگ را دیدیم
باز اما در خیال کشتن دشمن
دیدگان بستیم

در دل تاریک شب شلیک تیر مرگ
واپسین آواز را درداد
وای بر جمعی که تنهایی میان شاخ و برگ پیکرش جاری است


غافل

Labels: