*/

Thursday, April 23, 2009

انتقاد حدادعادل از بي‌توجهي صداوسيما به آثار سعدي! به عبارت ديگر سعدى لوس نيست!

خبرگزاري دانشجويان ايران - تهران
سرويس: فرهنگ و ادب - ادبيات

"غلامعلي حدادعادل با انتقاد از بي‌توجهي به ثبت و ضبط زندگي بزرگان ادبيات، همچنين توجه صداوسيما را در استفاده از آثار سعدي خواستار شد.

به گزارش خبرنگار بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، حداد عادل كه روز گذشته (چهارشنبه، دوم ارديبهشت‌ماه) در بزرگداشت روز سعدي در نخستين جلسه از سلسله درس‌گفتارهاي سعدي شهر كتاب سخن مي‌گفت، از سعدي به عنوان معروف‌ترين و مشهورترين شاعر در ادبيات فارسي ياد كرد و افزود: سعدي علمي است در ميان شاعران فارسي‌زبان كه از همه بلندتر و معروف‌تر است.

رييس فرهنگستان زبان و ادب فارسي تصريح كرد: سعدي دماوند ادب فارسي است و يك سر و گردن از همه‌ي قله‌هاي بلند ادبيات فارسي بلندتر است و اميد كه ما مصداق بارز ضر‌ب‌المثل «پاي چراغ تاريك است» نباشيم.

او با بيان اين مطلب كه مي‌توان از دو حيث درون‌مايه و اسلوب و سبك، آثار سعدي را مورد بررسي قرار داد، تصريح كرد: محتوا و درون‌مايه‌ي آثار سعدي با شخص و شخصيت سعدي ارتباط تام و تمامي دارد.

رييس كميسيون فرهنگي مجلس شوراي اسلامي با اظهار تأسف نسبت به بي‌اطلاعي از زندگي مشاهير بزرگ ادبيات كهن، خاطرنشان كرد: متأسفانه درباره‌ي بزرگان خود از حيث زندگي شخصي چيز زيادي نمي‌دانيم و سعدي كه از معروف‌ترين اين مشاهير است، در تمام منابع تاريخي، به بيش از چند صفحه درباره‌ي زندگي شخصي او نمي‌رسيم و اين دردي بزرگ در فرهنگ و تاريخ ادبيات ماست كه همچنان هم ادامه دارد. حالا سعدي كه براي 750 سال پيش است؛ ما راجع به همين پروين اعتصامي كه متوفاي سال 1320 است، هم بيش از 10 صفحه اسناد و مدارك درباره‌ي زندگي شخصي‌اش نداريم و نسبت به ثبت و ضبط زندگي شخصي بزرگان ادبيات بي‌اعتنا بوده‌ايم. در حالي كه داشتم پي كتابي درباره‌ي شرح حال كانت مي‌گشتم، به اثري تأليف‌شده در 600 صفحه برخوردم و اين جداي ديگر شرح حال‌هايي است كه درباره‌ي كانت وجود دارد.

غلامعلي حدادعادل در ادامه افزود: سعدي فردي بسيار باهوش و باذوق بوده و در مراكز مهم علمي روزگار خودش تحصيل كرده است. او در شيراز و بغداد پاي درس شهاب‌الدين عمر سهروردي و ابن جوزي دوم درس خوانده است. سعدي آدم گوشه‌گير و عزلت‌گزيني نبوده است كه تنها سروكارش با قلم و كاغذ باشد؛ بلكه ساليان طولاني جهانگردي كرده و از شرق تا غرب جهان اسلام را ديده است. انسان با ديدن سعدي ياد ابن بطوطه و ماركوپولو مي‌افتد. اين آدمي كه خيلي حساس و گيرنده بوده است، از هر چمن، گلي چيده است؛ از اين‌رو شخصيت و ذهن پرمضمون سعدي ارتباط نزديكي با جهانگردي او دارد. در واقع با ‌صدهزار چشم در جهان اسلام به دنبال صدهزار جلوه بوده و نتيجه‌ي اين سرگذشت در آثار متنوع او پديد آمده است. تنوعي كه در آثار سعدي هست، در آثار هيچ‌يك از بزرگان ادب ما نيست و او به واقع توانسته است نظم و نثر را به اوج برساند و آن‌ها را با بياني شيوا و شيرين در هم تلفيق كند. تنوع در آثار سعدي از او يك شخصيت بي‌بديل ساخته و همين تنوع و غنا سبب شده است هر جوينده‌اي مطلوبش را در آثار سعدي بيابد.

شاگرد فلسفه‌ي يحيي مهدوي در ادامه به ذكر خاطره‌اي از اين استاد فقيد فلسفه‌ي دانشگاه تهران پرداخت و تصريح كرد: او در سال‌هاي پاياني حيات به حفظ كردن گلستان سعدي رو آورده بود و تأسف مي‌خورد كه چرا قبلا بيش‌تر به سعدي توجه نكرده است و اين از غناي فكري و زباني سعدي حكايت دارد.

حدادعادل با يادآوري اين مسأله كه براي درك جايگاه سعدي ضرورت دارد سعدي با ديگر شاعران پيش از خود و هم‌عصرش مورد ارزيابي قرار گيرد، در نگاهي گذرا به سير تطور نظم و نثر در زبان فارسي از قرن پنجم به اين‌سو، اظهار كرد: آهنگ تحول نثر فارسي از قرن ششم به بعد رو به پيچيدگي مي‌نهد و نويسنده هنر را در نگارش نثر فني و مصنوع مي‌بيند و از اصطلاحات و لغات نامأنوس بهره مي‌گيرد تا دانشمندي‌اش را به رخ ديگران بكشد. در حوزه‌ي نظم هم به همين نحو بوده و اين معياري براي حسن در نظم و نثر بوده است؛ اما سعدي مي‌آيد و اين روال را به هم مي‌زند و اين راه را با خلق بوستان و گلستان تغيير مي‌دهد و با اشعار روان و ساده‌اش، زبان فارسي را از اين گرفتاري نجات مي‌دهد. هرچند ما بعد از سعدي مي‌بينيم علاقه‌ به دشوارنويسي همچنان وجود دارد؛ اما آن حركت سعدي سرانجام پس از چند قرن بر انحراف پيش‌آمده در ادب فارسي غلبه مي‌كند.

او در ادامه متذكر شد: شعر سعدي خصوصيتي دارد كه آشنايان با زبان و سبك سعدي مي‌توانند تشخيص دهند كه چه شعري شعر سعدي است و او سبكش را به شكل مهري بر شعرش حك كرده و سهل و ممتنع كه مي‌گويند، واقعا برازنده‌ي سعدي است.

حدادعادل در ادامه‌ي سخنانش با خواندن غزل‌هايي از انوري و اثيرالدين اخسيكتي و همچنين خواندن غزل‌هايي از سعدي، تفاوت زبان شعر اين دو را در خوانش اين شعرها نشان داد و در ادامه با اشاره به كتاب «اخلاق ناصري»‌ خواجه نصيرالدين توسي، نثر سعدي را نسبت به آن‌چه در كتاب خواجه نصير شكل گرفته است، يك انقلاب دانست و گفت: او در آموزش اخلاق و نويسندگي انقلاب مي‌كند.

رييس فرهنگستان زبان و ادب فارسي از سعدي به عنوان آموزگار جدي زبان و ادبيات فارسي ياد كرد و افزود: هيچ‌كس به اندازه‌ي سعدي در آموزش زبان و ادب فارسي در طول اين قرن‌ها به فارسي خدمت نكرده و زبان فارسي را هر كس دقيق فراگرفته، از سعدي فراگرفته است. به عبارتي، هر كسي قوتي در زبان فارسي دارد، قوتش را از سعدي گرفته است.

او جايگاه سعدي در آموزش زبان فارسي را به شير مادر براي طفل تشبيه كرد و گفت: سعدي حقيقتا در آموزش زبان فارسي نقش شير مادر را دارد و چنان به زيبايي مضمون را آراسته است كه هيچ ‌كلام ديگري در اين زمينه نمي‌تواند جايگزين آن باشد.

اين پژوهشگر در ادامه هشدار داد: از اين‌رو ما نبايد خط را گم كنيم و اين تجربه‌ي آزموده در دل تاريخ را بايد براي آينده هم به كار گيريم و آن را استمرار بخشيم. زبان امروز ما از بسياري جهات همان زبان سعدي است. زبان سعدي كهنه نشده؛ بلكه سعدي زبان امروز ما را ساخته است. اگر بخواهيم به ميزان حضور لغات عربي در زبان فارسي نگاه كنيم نيز اين را درمي‌يابيم؛ چنان‌چه اگر امروز به سراغ نويسنده‌ي تراز اولي برويم، مي‌بينيم به كار گرفتن لغات عربي در نثرش به نسبت زبان فارسي، همان اندازه‌اي است كه سعدي از لغات عربي استفاده كرده است. سعدي به تركيب بهنجار زبان عربي و فارسي دست پيدا كرده و مشكل ما همواره افراط و تفريط در اين حوزه بوده است. عده‌اي بي‌سبب لغاتي را از عربي وارد كرده‌اند كه ضرورت نداشته و عده‌اي ديگر واژگاني را كه خوش نشسته‌اند، مهجور كرده‌اند؛ اما سعدي مانند نقاشي كه بداند اين دو عنصر را چگونه با هم تركيب كند كه خوش‌نقش شود، آن‌ها را به هم پيوند مي‌زند. سعدي ميزان همنشيني اين واژگان را در زبان فارسي تعيين كرده است و نويسندگان تراز اول ما نيز بايد دنباله‌رو سعدي باشند.

حدادعادل از ساخت زباني و نحوي سعدي به عنوان ويژگي ديگري ياد كرد كه مي‌تواند مورد بررسي قرار گيرد و گفت: ساخت كلام سعدي درگير پيچيدگي در نحو نمي‌شود. البته ما امروز نثر مسجع نمي‌نويسيم؛ اما سعدي سنگ بناي معيار زبان فارسي امروز را گذاشته است و گفته‌اند كه اگر همه‌ي كتاب‌هاي بزرگان ادبيات ما نابود مي‌شد و هيچ‌كدام از آن‌ها به دست ما نمي‌رسيد، ما تنها با آثار سعدي و حافظ مي‌توانستيم زبان فارسي را بازسازي كنيم و سعدي تا اين اندازه بر گردن زبان فارسي و مليت ما حق دارد. سعدي همچنين حقي هم بر حافظ دارد و اگر يك‌صد سال قبل از حافظ، سعدي در شيراز نبود، اين رواني‌اي كه در سخن حافظ اتفاق افتاده است، امكان‌پذير نبود و چنان‌چه جناب استاد خرمشاهي گفته‌اند، قريب به 62 غزل حافظ تحت تأثير سعدي است. البته حافظ هم از بزرگان ادبيات ماست؛ اما فضل تقدم بر سعدي است.

رييس فرهنگستان زبان و ادب فارسي تأكيد كرد: همه‌ي اهل فرهنگ و ادب بايد به سعدي توجه بيش‌تري داشته باشند، بويژه صداوسيما نبايد خودش را از سرمايه‌ي ارزشمند سعدي محروم كند. آن‌ها مي‌توانند داستان‌هاي بوستان و گلستان را براي نوجوانان و كودكان تصوير كنند كه هم جنبه‌ي آموزش زبان و ادبيات فارسي را دارد و هم اين‌كه آموزه‌هاي اخلاقي را به آن‌ها درس مي‌دهد و اين‌كه چرا تاكنون به اين مسأله توجه نشده است، جاي پرسش دارد و لازم مي‌آيد در كنار اين همه برنامه‌اي كه سيما توليد مي‌كند، يك نفر هم چراغ سعدي را روشن نگه دارد و چرا تاكنون يك نفر چراغ سعدي را برنگرفته است. سعدي مهر ثابت فرهنگ اسلامي ـ ايراني است و اين‌كه سعدي مورد توجه عده‌اي قرار نگرفته هم ناشي از اين است كه شعر او برخلاف اشعار خيام و حافظ راجع به مسائل اعتقادي دوپهلو سخن نگفته است و برخي كه به سعدي روي خوش نشان نمي‌دهند، در شعر خيام و حافظ خودشان را جست‌وجو مي‌كنند و سعدي به آن‌ها پا نداده است.

او در پايان به پيشنهاد راه‌اندازي بنياد سعدي براي ترويج و گسترش و آموزش زبان فارسي در داخل و خارج از مرزهاي كشور اشاره كرد و گفت: اين پيشنهاد هم‌اكنون در شوراي عالي انقلاب فرهنگي در دست بررسي است و ما سعي داريم كه بنيادي به نام سعدي برپا شود تا همه‌ي كوشش‌ها در داخل و خارج از كشور در زمينه‌ي آموزش و ترويج زبان فارسي به صورت متمركز در اين بنياد انجام شود. همچنان كه بنياد سروانتس در اسپانيا و بنياد گوته در آلمان داريم، ما هم بايد پرچم آموزش و گسترش زبان فارسي در جهان را به نام سعدي بلند كنيم كه بنياد با استفاده از نام سعدي در ترويج زبان فارسي در جهان بكوشد. "

آدمداد

Tuesday, April 21, 2009

بيانيه شماره 2 و متن استعفاي امروز محمد مايلى كهن (نقل از خبرگزارى فارس)

من لايق و شايسته سرمربيگري تيم ملي ايران نيستم.

خبرگزاري فارس: سرمربي تيم فوتبال ايران با انتشار بيانيه شماره 2 خود اعلام كرد لايق و شايسته سرمربيگري تيم ملي نيست.

به گزارش خبرگزاري فارس، محمد مايلي كهن امروز متن بيانيه شماره 2 خود كه در واقع متن استعفايش از سرمربيگري تيم ايران محسوب مي‌شود را به شرح زير صادر كرد:

«بسمه تعالي بيانيه شماره 2
مربي شدن چه آسان، آدم شدن محال است.
نمي‌دانم چه بگويم، چه بنويسم. به قول مجري محترم برنامه نود، اين روزها بلوايي در فوتبال ما به وجود آمده كه قداست آن را زير سوال برده كه همه آن ناشي از بيانيه احمقي به نام مايلي كهن است. بله؛ محمد مايلي كهن. اين مزدور به مردم و ميهن، كه به يكباره تمام قداست و زيبايي فوتبال ما را شكسته و تنها نيمه خالي ليوان را ديده و همواره فرياد سر مي‌دهد اي مردك (مايلي كهن) چگونه به خودت اجازه دادي با الفاظي مانند گنده باقالي، كوتوله و ... تقدس شعاري حماسي مانند توپ، تانك، فشفشه و ... را از بين ببري. شعار پرمحتوا و زيبايي كه در عين سادگي در مقاطع مختلف كاربرد اساسي داشته؛ نه تنها در روابط با مايلي كهن بلكه ديگران نيز از آن بي‌بهره نمي‌مانند.(داور، بازيكن، مربي و ...) .
اي خائن(مايلي كهن) آدم بي‌منطق و نادان چرا و با كدام منطقي توي احمق به هنگام مسابقه تيم سايپا با استقلال تهران، هنگامي كه شعار مي‌دادند توپ، ‌تانك، فشفشه، مايلي كهن و... توي نادان در صندليت نشستي و دم برنياوردي. اي مردك چرا با ديگران هم آواز نشدي و آن شعار را تو نيز سر ندادي، تازه گناه بزرگتر اينكه چرا گوش پسرت (از معدود دفعاتي بود كه در ورزشگاه حاضر مي‌شد) را نكشيدي و به او نگفتي كه پسرم تو هم اين شعار زيبا و بي‌مانند را هم صدا با تماشاچيان فهيم زمزمه كن. توپ، تانك، فشفشه و ...
پسرم آنها به دليل حضور مبارك تو در كنار من سنگ تمام گذاشتند و دارند پدرت را بيش از هميشه مورد لطف و تشويق خود قرار مي‌دهند.
پسرم هيچ مي‌داني كه پدرت در تمامي دوران قهرماني‌اش اين گونه مورد لطف و حمايت قرار نگرفته بود. به راستي اي مزدور، خائن، گلادياتور، با كدام منطق و جسارتي به خود اجازه دادي كه بازيكنانت بدون غل و زنجير در مسابقات حاضر شوند.
اي مردك عقب‌مانده در هزاره سوم با كدام جسارتي اين همه اتحاد و همدلي بين تماشاگران را ناديده گرفته و درصدد آن هستي تا در بين آنها فاصله انداخته و اختلاف به وجود آوري. چگونه است كه چشمانت را بستي و بهترين تماشاگران دنيا را نمي‌بيني.
اي بدبخت فلك زده، اي مردك عقب افتاده، بيشتر اين عقب‌افتادگي‌ات به خاطر اين است كه نمي‌خواهيم تماشاگرنماهاي واقعي را از كانال تلويزيوني همسايه ببينيم، هر چند چند بار دعوت شدي و ديدي كه تماشاگرنماها چگونه بازيكنانشان را وقتي گل مي‌زنند مي‌روند و در بغل آنها قرار مي‌گيرند. اگر تماشاگرنماها نبودند كه مي‌بايستي تكه بزرگ بازيكن، گوش او مي‌شد. بيچاره در به در از آن جا مانده، از اين جا رانده. اگر او تماشاگرنما نبود كه فاصله سكوهاي تماشاگران با زمين مسابقه از بين نمي‌رفت و مي بايستي بين آنها خندقي كنده مي‌شد.
بله آنها تماشاگرنما هستند كه پس از اتمام بازي براي هر دو تيم دست مي‌زنند. اصلا آنها نه تنها تماشاگرنما هستند بلكه شرف و غيرت و مردانگي ندارند. مگر مي‌شود تيم مورد علاقه‌شان بازي را واگذار كند و او براي تيم خود و رقيبش دست بزند.مگر مي‌شود تيم مورد علاقه‌اش در پايان مسابقه بازي را واگذار كند و رگ گردنش بيرون نزند. مگر نمي‌ديدي كه اين مسابقه آخرين مسابقه تيم مورد علاقه او و تو مي‌باشد. پس بايد بر اساس اصول حرفه‌اي گري از هر طريق ممكن و با هر ترفند در اين مسابقه پيروز از زمين خارج شود.
اينها را كه ديدم و شنيدم به خود آمده و گفتم پس اي آدم كوتوله اين اراجيف چه بود كه در بيانيه اول نوشتي. اين همه غوغا و بلوا در فوتبال نجيب و پاك ما بوجود آوردي. از خودت خجالت بكش و به خاطر اين همه پاكي، دوستي، صميميت، اتحاد، مردانگي، تماشاگر خوب، بازيكن خوب، داور خوب، مربي خوب، مدير خوب، ورزشگاه خوب، فدراسيون خوب، روزنامه خوب، خبرنگار خوب، تلويزيون خوب، راديوي خوب و خيلي خوب‌هاي ديگر و به خاطر اينكه قداست اين همه خوبي‌ها‌ را شكستي از همه معذرت بخواه و طلب عفو كن و با صداي بلند بگو من لايق و شايسته مربيگري تيم ملي كشورم نيستم و از اول هم ما اشتباه بوديم.
عجيب است كه روده‌درازي مي‌كنم اما اين پسر؛ عليرضا (نوه‌ام) اين شعر را مي‌خواند: يك توپ دارم قلقلي، سرخ و سفيد و آبي، مي‌زنم زمين هوا مي‌ره، نمي‌دوني تا كجا مي‌ره. من اين توپو نداشتم ،‌مشقامو خوب نوشتم ، بابام بهم عيدي داد يك توپ قلقلي داد.
بابا ،عليرضاي بهتر از جانم تو هم وقت گير آوردي اما به خودم مي‌آيم و مي‌گويم اين پسر 3 ساله از من كوتوله 55 ساله عقلش بيشتر است. صدايش مي‌كنم و مي‌گويم، عزيزم عجب توپي، عجب صفايي، عجب معرفتي، عجب مروتي، عجب مردانگي، عجب دوستي، بابا عليرضاي بهتر از جانم مي شه به من هم يكي از اون توپ ها را بدي و با همان پاكي و صداقت صميميت و معصوميت تو.
محمد مايلي كهن از همه جا رانده و مانده اما يارب نظر تو برنگردد.»

آدمداد

Labels:

بيانيه شماره 1 محمد مايلى كهن (نقل از خبرگزارى فارس)

«مردم عزيز، قهرمان و دوست داشتنى ايران سربلند و هميشه جاويد! اين روزها پس از بازى شرافتمندانه اى كه تيم سايپا با جوانان برومند و شايسته اش برابر رقيب خود انجام داد و به اذعان همه، تيم سايپا صرفاً به ارائه يك بازى بابرنامه، كاملاً جوانمردانه و پاك پرداخت اما متأسفانه هم به هنگام مسابقه و هم طى روزهاى اخير مورد هجوم ناجوانمردانه ترين الفاظ در ميدان مسابقه و بيرون از آن كه تنها از شعبان بى مخها و نوچه هايشان بر مى آيد، پرداختند و درصدد آن هستند ضعفهاى فنى خود را به اين و آن نسبت دهند و هرآنچه خود و نوچه هايشان لايق آن هستند، با سياه نمايى هرچه تمامتر به اين و آن نسبت دادند تا شايد بتوانند ضعفهاى فنى خود را به نوعى از چشم اين و آن پنهان و لاپوشانى كنند. لذا به همين منظور به اين آقايان كوتوله و عوامفريب (كل يوم) كه حتى فاقد مدرك تحصيلى براى گروهبان قندلى شدن هستند اما لقب ژنرال را يدك مى كشند، مى گويم از گل دقيقه 90 سايپا و پيامى كه آن گل به پهناى ايران عزيز اسلامى داشته، پند گرفته و هرچه سريعتر دست از نوچه بازى و نوچه پرورى برداشته، از كارهاى ناصواب و عوا مفريبى دست بردارند. بديهى است هيچ دستى برتر و بالاتر از دست خداوند عزوجل نيست و اوست كه اگر بخواهد كسى را خوار نمايد، خوار و اگر كسى را عزيز بداند، عزيز خواهد كرد. اين مطالب شامل همه ‌گنده ‌باقالي‌هايي كه به عنوان نوچه در كنار اين آدم كوتوله هستند نيز مي‌شود.»

آدمداد

Labels:

Thursday, April 16, 2009

برو راى بده آقا برو راى بده!

اگر فقط يك دليل براى راى دادن داشته باشم آن اين است.

آدمداد

Labels:

Thursday, April 09, 2009

اشتباه


یکی بود یکی نبود
توی جنگل کبود
وسط درختای سرو و چنار
بالای بلندترین درخت دار
خونه کلاغ دنیا دیده بود

یه شبی از اون شبای سرد سرد
که غم دنیا تو دل لونه می کرد
کلاغه قصه می گفت برای بچه کلاغا
قصه راست و دروغ
قصه شهر شلوغ
قصه از قدیم ترا ندیم ترا
قصه از بزرگترا کوچیکترا
قصه های دور دور
قصه سنگ صبور
قصه مجید و بیبی
قصه های بوف کور
قصه حسن کچل حسین کرد
خاله سوسکه که دل از آدم می برد
قصه مامان بزرگ قصه گو
قصه ماهی سیاه کوچولو
قصه دریای پشت برکه ها
اون طرف تر شهر پشت دریاها
قصه کک به تنور مورچه خاک به سر
قصه آتیش به سر آهو و خر
قصه دیو و پری
قصه خروس زری
قصه روباه که ملا شده بود
قصه ملاهه که شا شده بود
قصه شاه پلید در به در
قصه آدمای دیده به در
قصه خوکایی که مساوی ترن
قصه اسبایی که خیلی‌ خرن
قصه گوسفندای اهل یقین
قصه سگهایی که گاز میگیرن
قصه دیوونه که از قفس پرید
قصه کلاغه به خونش نرسید
قصه های رنگ به رنگ
قصه راز نوشته روی سنگ
کلاغه قصه می گفت برای بچه کلاغا

یکی بود یکی نبود
توی جنگل کبود
لای شاخ و برگای سر به فلک کشیده سرو و چنار
لونه کفترای گل گلی بود
سال به سال روزای اول بهار
یخ روی رودخونه که می شکست
تخم میذاشتن کفترا تو لونه ها
می خوابیدن رو اونا تا جوجه شن هزار هزار
بعد روزا و شبای بی قرار
که تو اون هیچ کفتری چشماشو از ترس نمی بست
تخم کفترا به جوجه می نشست
لونه کبوترا
پر می شد از جیک و جیک جوجه ها
جنگل کبود ساکت و خموش
یهویی پر می شد از جوش و خروش
باباها دنبال دونه و غذا
مامانا مواظب لونه و بچه کفترا
خلاصه بعد یه عمری دویدن
پی دون به هر طرف سر کشیدن
جوجه ها بزرگ و پردار می شدن
بعدشم با کمک بزرگترا
همه از رو شاخه ها می پریدن

ولی بچه ها تو جنگل کبود
آخر قصه پرواز همیشه خوبی نبود
یه روز از روزا که موقع پریدن شده بود
جوجه ها یکی یکی پر کشیدن الا یکی
که هنوز کوچیک بود و بهش می گفتن جیک جیکی
جیک جیکی ترسیده بود
آخه اون خواب دیده بود
که یه روز از رو یه شاخه بلند
رو زمین افتاده بود
دو سه روزی که گذشت مامان و بابای جیک جیکی
اونو بردن سر شاخه ای بلند یواشکی
بعدشم صورت اونو بوسیدن
رو سرش بال محبت کشیدن
جیک جیکی امروز دیگه وقت پریدن رسیده
دیگه بسه تنبلی موقع رفتن رسیده
همه ی دوستای تو تو آسمون پر کشیدن
توی دنیای بزرگ به هرکجا سرکشیدن
نمیشه که تا ابد اینجا تو لونه بشینی
به جای پر کشیدن خواب پریدن ببینی
خلاصه بعد هزار بکن نکن ببین نبین
بال بزن بپر نپر بشین نشین
هل دادن جیک جیکی رو از اون بالا رو به پایین
جیک جیکی جیغی کشید
این دفعه خواب نمی دید
ترسید و چشماشو بست
خورد زمین سرش شکست

آره بچه کلاغا
توی این دنیای ما
همیشه حق با بزرگتراس ولی
گاهی وقتا اونا هم خطاهای ناجور می کنن
مخصوصا اونایی که فکر می کنن
که همیشه حق دارن
که همیشه راست می گن
هرکی که خطای کمتری داره
خیلی احترام داره
اونی که فکر می کنه عیب و ایرادی نداره
یا شترمرغه که کلشو زیر خاک می کنه
یا مث آقا خره عقل حسابی نداره

بچه ها آی بچه ها
قصمون به سر رسید
کلاغه پر زد و به خونش رسید
آدم بی اشتباه
کلشو کرد تو زمین هیچ وقت به جایی نرسید



غافل

Labels: