*/

Monday, June 18, 2007

The leopard and the monkey

If you don't believe that there exist human beings, this is the proof of the existence of at least one:


Adamdad.

Labels: ,

Tuesday, June 12, 2007

اربي رفت.

يك بهسي هست كه مدتهاست بين من و ماست: پارسي رفت! (براي اينكه بفهميد "رفتن" چيست اينجا را بخوانيد)
گزشته از فرهنگستان زبان و ادب فارسي كه جهت هفز غوت و اسالت زبان پارسي به انوان يكي از اركان هويت ملي ايران و زبان دوم آلم اسلام و هامل مارف و فرهنگ اسلام زرت و زرت اساسنامه مي دهد (و ديگر هيچ)، انوا و اغسام پيوندهاي پارسی سخن بگوییم و بزرگان ادب كه هريك به تريغي:



ناخرسندي خود را از رفتن پارسي الام مي دارند ما هم وزيفه داريم پارسي را پاس بداريم. اما چگونه؟ آيا بايد اساسنامه بدهيم، نسف واژه هاي پارسي را نگوييم، آتاتوركي امل كنيم و ...، مفرس بنويسيم يا مسل فرانسوي ها غبل از ورود واژه بيگانه برابر آن را بسازيم؟ شايد بد نباشد به اين پرسش پاسخ بدهيم غبل از اينكه پارسي برود!

و اما بد:
ديروز فهميدم كه غير از فارسي، تركي، فغانسه، انگليسي، آلماني، چيني و سواهيلي، زبان عصيل و معزوز و مقبول عربي هم ميرود!!! بعله ديشب محمان داشتم. رفيقي شفيق به نام حيدر صادره از بغداد مع العيال و الاولاد! بعد از صرف شام و شيريني عيونش به تخته نرد ما افتاد و ما را به حرب دعوت كرد. ما هم نه نگفتيم. بازي كه شروع شد بر ما عيان گشت كه وامصيبتا، واغيرتا، وااصفا، عربي رفت. حيدر در هنگام شمارش به فارسي ميگفت يك، دو، سه، چهار (تاكيد ميكنم چهار)، بنج، شش!!! متعجبانه برسيدم كه راز جيست؟ گفت كه اينها تنها لغات فارسي در عربي(عراق) نيستند. مثلا در عراق به تختخواب ميگويند چهارپايه!!! گفتم آخر شما كه چ نداريد. گفت ما آنرا نمي نويسيم فقط ميگوييم. از اينجا بر ما معلوم شد كه بعله عربي هم رفت!

آدمداد

Labels: ,

Monday, June 11, 2007

دين رفت.

مكتوب شهري. (از شماره 6)
"… اي مردمكان براي خاطر خدا بفرياد من برسيد. اي روزنومه‌چي براي آفتاب قيمومت پرسه من بچه كرد را بنويس. من آزادخان كرنديم، پدرم از ظلم حسين خان قلعه زنجيري مرا برداشت و از كرند گريخت. آمد طهران. بمرد.
من بچه بودم. پيش يك آخوند خانه شاگرد شدم. بچه درس مي‌داد. من هم هر وقت بيكار بودم پيش بچگان مي‌نشستم. آخوند ديد من دلم ميخاد بخوانم درس داد. ملا شدم. در كتاب نوشته بود آدم بايد دين داشته باشد، هر كس دين ندارد جهنم مي‌رود. از آخوند پرسيدم دين چه چيز است؟
گفت، اسلام.
گفتم اسلام يعني چه؟ آخوند يك پاره‌اي حرفها گفت و من ياد گرفتم. گفت اين دين اسلام است. بعد كه من بزرگ شده بودم گفت : ديگر بكار من نمي‌خوري. من خانه شاگردي مي‌خواهم كه خانه‌ام برد،‌ زنم ازش روي نگيرد. تو بزرگي برو. از پيش آخوند رفتم. گدايي مي‌كردم. يك آخوند بمن گفت: برو خانه امام جمعه خرج مي‌دهد، پول مي‌دهد. وقف مدرسه مروي را ميرزا حسن آشتياني از او گرفته ميخات پس بگيرد. من رفتم خانه امام، ديدم مردم خيليند. مي‌گفتند دين رفت، معطل شدم كه چطور دين رفت. حرفهايي كه آخوند بچه‌ها بمن گفته است من بلدم. خيال كردم بلكه آخوند نمي‌دانست دين ملك وقف است. شب شب بيرونم كردند. آخوندها پلو خوردند. هر سري دو قران گرفتند. روز ديگر نرفتم. دربازار هم شنيدم مي‌گويند دين از دست رفت. شلوغ بود. خيلي گرديدم. فهميدم ميرزا حسن مي‌خواهد برود. گمان كردم دين ميرزا حسن است. خيال كردم چطور ميرزا حسن را داشته باشم كه جهنم نرم. عقلم بجايي نرسيد. چندي نكشيد ميرزا حسن مرد. پسرش مدرسه مروي را گرفت. آن روزها يكروز شا بد لعظيم بودم. خيلي طلاب آمدند، مي‌گفتند دين رفت. بعد فهميدم احمد قهوه‌چي را سالارالدوله به عربستان خواسته، پسر ميرزا حسن طلاب را فرستاده كه از شا بدلعظيم برگردانند. [احمد را برگردانند]
خيال كردم دين احمد قهوه‌چي است. اتفاق افتاد احمد را كه ديدم خيلي خوشم آمد. گفتم بلكه طلاب راست مي‌گفتند. من نمي‌توانستم داشته باشم. اين پسر خرج داشت. من گدا بودم. ديگرآنكه پسري را كه در سرش ميان سالارالدوله و پسر ميرزا حسن جنگ و جدال است، من چطور داشته باشم. ديدم ناچارم بجهنم بروم كه دست‌رس بدين ندارم. بعد پيش يك سمسار نوكر شدم. يك دختر خيلي خوب داشت و يك دختر خيلي خوب هم صيغه كرد. صيغه‌اش را خديجه مطرب برد براي عين‌الدوله، و بيك سيد كه برادرش مجتهد بود دخترش را شوهر داد (كه بعد از خانه شوهر او را دزديدند) سمسار مي‌گفت: دين رفت. نفهميدم دين كدام يكي بود. خيال مي‌كردم هر كدام باشند دين خوب چيزيست. چون از دين داشتن خودم نااميد بودم بجهنم راضي شدم و طمع بدين نكردم.
اين روزها كه تيول برگشته و در مواجب و مستمري گفتگوست و تسلط يك پاره حاكمان كم شده و مداخل يك پاره‌اي مردم از ميان رفته باز مي‌شنوم مي‌گويند دين رفت. يك روزي هم خانه يك شيرازي روضه بود. من رفته بودم چايي بخورم، يك نفر كه نبيره صاحب ديوان شيرازي بود آنوقت آنجا بود.
مي‌گفت‌ : سه هزار تومان پيش فلان شيخ امانت گذاشته‌ام، حاشا كرده است. دين رفت، خيلي مردم هم قبول داشند كه دين رفت. مگر يكنفر كه مي‌گفت چرا پولت را پيش جمشيد امانت نگذاشتي كه حاشا نكند. دين نرفته، عقل تو با عقل مردم ديگر از سر شماها رفته. خيلي حرفها مي‌زدند. من نفهميدم.
باري سرگردان مانده‌ام كه آيا دين كدام يك از اينهاست. آنست كه آخوند مكتبي مي‌گفت؟ آيا ملك وقف است؟ يا احمد قشنگ قهوه‌چي است؟ يا صيغه و دختر سمسار است؟ يا سه هزار تومان است؟ يا تيول ومستمري و مواجب است؟ يا چيز ديگر؟‌ براي خاطر خدا و آفتاب قيومت بمن بگوييد كه من از جهنم مي‌ترسم.
غلام گدا آزادخان علي اللهي

جواب.
كره آزادخان، اگرچه من و تو بعقيده اهل ايمان اين زمان حق تفتيش اصول عقايد خود را نداريم، اما من يواشكي بتو مي‌گويم كه در صدر اسلام دين عبارت بود از «اعتقاد كردن بدل، و اقرار نمودن بزبان، و عمل كردن بجوارح و اعضاء». ولي حالا چون ماها در لباس اهل علم نيستيم نمي‌توانيم ادعاي دينداري بكنيم. اما حاج ميرزا حسن آقا و آقا شيخ فضل‌الله وقتي كه از تبريز و طهران حركت مي‌كردند مي‌فرمودند كه ما رفتيم اما دين هم رفت."

خادم الفقراء دخو عليشاه

Labels: ,