قصه هاي ما و مشغو ليت هامون
صدام به مرگ محکوم شد. يادم روزي که توي زيرزمين گرفتنش تمام راه دانشگاه رو گريه کردم. فکر کنم لازم نباش که بگم دليلش از روي علاقه نبود. ياد روزاي جنگ افتادم, بمبارون ها ,آزادي خرم شهر, ياد به قول خودمون هشت سال دفاع مقدس, اون همه جووني که کشته شد. براي چي نميدونم ,حالا تقدسش بعد از پس گرفتن خاک خودمون چي بود چيزي که اين روز ها دليلش رو ميفهمم. زمان جنگ خوب جنگ بود بعدشم سازندگي مخصوصا به وسيله سردار سازندگي حالا هم که همه طالب حقوق شدن البته فقط عاشق يکي از حق هاشون. اين وسط فقط زمان خاتمي بود که قده يه قوطي حلبي سوراخ ازمون يه چيزي تراوش شد البته قربون بزرگ تر هامون برم کار کار انگيليس ها بود. صدام رفت خميني رفت ما هنوز به کربلا نرسيديم ,هنوز سرگرم هستيم مثل هميشه. يه روز با انقلاب يه روز با جنگ يه روز با سازندگي اين روز ها هم به لطف منجي يه مونده به اخر بشريت مشغول به پس گرفتن حقوق هامون هستيم از استکبار جهاني . اينا مشغوليت هاي سياسي مون
راجع به مشغوليتهاي خوصوصيمون بعدامي نويسم
تيام