انرژي هسته اي
يانوش يه نويسنده آلمانيه که براي بچه ها کتاب مينويسه. من قصه هاشو خيلي دوست دارم چون كه تو اونا به دنيا از يه دريچه ديگه نگاه ميکنه. يکي از اون قصه ها كه همه بچه هاي بالاي بيست سال بايد بخونن اينه:
"يه جوجه بود و يه مامان جوجه که بالاي يه درخت زندگي مي كردن. جوجه خيلي سر به راه بود و هرچي که مامان جوجه براش مياورد ميخورد تا بزرگ بشه و پرواز کنه. روزي از روزها مامان جوجه به جوجه گفت: امروز روزي كه تو بايد پرواز کردن رو ياد بگيري و جوجه رو سر يه شاخه بلند برد. جوجه از اون بالا به پايين نگاه کرد و گفت: مامان جوجه اين شاخه خيلي بلنده و من يه کمي ميترسم. ميشه چند روزي صبر کنيم و بعدا اين کارو بکنيم. مامان جوجه گفت: نه عزيزم ما همه اولش ميترسيم ولي بايد حتما پرواز ياد بگيريم و جوجه رو با بالاش رو به پايين هل داد. و... جوجه از اون بالا افتاد و مرد. نتيجه اخلاقي كه از اين داستان ميگيريم اينه که بعضي موقعها حق با بزرگترها نيست."
آدمداد