*/

Wednesday, October 25, 2006


کوروش هم آدم بود!

تشکر ميکنم از ميرزا که برام مطلبي فرستاد به اين مضمون:"اين وبلاگ مال يه دانشجوي زبانهاي ايران باستانه توي کاليفرنيا. يه متني داره راجع به کتيبيه کوروش که گفتم بد نيست بخوني."


نويسنده متن ميگه:"اين چند روزه بطور اتفاقی، به چندتا سايت برخورد کردم که هرکدومشون يک ترجمه از استوانه کورش بزرگ رو ارائه کرده بودند. برام جالب بود که هيچ کدوم از ترجمه ها با هم همخوانی نداشتند. بعضی هاشون سه تا خط اول رو درست آورده بودند و بقيه مطلب دلمشغولی های خودشون بود و چيزهايی که دلشون می خواست که کورش گفته باشه. حتی توجه هم نداشتند که مثلا" اين استوانه در چند جا شکسته و بعضی مواقع پنج خط پشت سرهم غيرقابل خوندن هستند. متن يکدست و زيبا و انساندوستانه ای ترتيب داده بودند که خود کورش رو هم به خجالت وا می داشت.
جالب تر از همه، وارد کردن دلبخواهی های دينی در قضيه است. آوردن اسم اهورامزدا (يا در يکی از سايتها، بطور خودمانی و فقط «مزدا») بدون توجه به اينکه محض نمونه، يک بار هم کورش اسم اهورامزدا رو نياورده! در خود متن اصلی استوانه (که به زبان اکدی نوشته شده، نه به پارسی باستان که حداقل دوتا از سايت ها ادعا کرده بودند)، کورش تمام پيروزی هاش رو به مردوک (خدای شهر بابل) نسبت می ده که در اون زمان کار معمول بوده. همه مردم در هر شهری که بودند، خدای اون شهر رو می پرستيدند و وقتی به شهر جديدی می رفتند، برای خدای شهر جديد قربانی می کردند. مفهوم يک خدای جهانشمول که در همه جا وجود داره و بايد پرستيده بشه در بين النهرين باستان وجود نداشته.
به غير از مردوک هم کورش از بعل و نبو، خدايان معروف اکدی ياد می کنه و از اون ها کمک می خواد که بازهم چيزيه که بايد انتظارش رو داشته باشيم. به هر حال، منظور اينه که کلی ترجمه بی پايه از اين استوانه در اينترنت پيدا می شه که فکر می کنم بدتر به لوث شدن قضيه و تبديل شدندش به يک مسئله فقط ملی گرايانه و سياسی می شه و اهميت تاريخيش رو از دست می ده....
"


من محقق زبانهاي ايران باستان نيستم و نويسنده متن قطعا خيلي بيشتر از من در اين زمينه صاحب نظر است. اما به عنوان کسي که کارش منطق است، سعي ميکنم مسئله را کمي بازتر کنم و از ديد خودم به آن نگاه کنم. يک منطقدان در عصر ما با استفاده از يک روش استنتاج و يک سري مفروضات، يک سري احکام صادر مي كند که (خيلي مهم:) در دنياي آن مفروضات و روش استنتاج صادقند نه همه جا و در همه حال! من نيز چنين کنم:

1- آدمهايي هستند که سعي مي کنند از بعضي آدمهاي ديگر يا خودشان، خدا، پسر خدا، روح خدا، سايه خدا، حجت خدا و غيره بسازند.

2- اسامي اشاره شده در فرض 1 گاها نامهاي ديگر پيدا مي کنند مثل انسان برتر، مردي که هفت شهر عشق را پيمود، رهبر ما و جهانيان و .... (چون گاهي اشتباه برداشت ميشود تاکيد ميکنم من هرگز نگفتم اين اسامي و آدمهاي پشت آن با هم يکي هستند من فقط گفتم بعضي آدمها سعي مي کنند از بعضي آدمهاي ديگر يا خودشان چنين چيزهايي بسازند.) من به اينها نام "قهرمان" ميدهم. (در منطق معمولا از متغيرهاي رياضي استفاده ميشود. ميخواهم بگويم "قهرمان" فقط يک نام است، برداشت ديگري نکنيد.)

3- اکثر اديان و فرهنگ هاي تاريخ، مرده يا زنده، که به نحوي پايه اي در ما بعدالطبيعه دارند (در منطقي که گذاره اي از گذاره هاي آن آدمها هستند، کلمه "همه" معمولا کلمه اي است خيلي خطرناک و بايد در به کار بردن آن خيلي احتياط کرد. اگر نگفتم "همه اديان و فرهنگ ها" به دليل همين احتياط بود. - بايد بگويم هستند منطقيوني که ميگويند وقتي درصد خيلي بالايي از اعضاي يک مجموعه بشري داراي خصوصيتي بودند ميتوان به جاي "اکثر" گفت "همه". هرچند که در هر حال بهتر است به اين مطلب اشاره شود) دين و فرهنگ خود را برترين دينها و فرهنگ ها ميدانند، از ازل تا ابد، در همه موارد و در همه جا. مثلا "هذه الکتاب لاريب فيهه ...".

4- (اکثر) اين قهرمانان، اديان و فرهنگ ها يا از ابتدا خود را الهي معرفي مي کنند يا به مرور زمان به نحوي از انحا با يک درجه ترفيع به مقام الوهيت ميرسند.

5- (اکثر) اين قهرمانان، اديان و فرهنگ ها در ابتدا به طرز بارزي بر دنيا و ارزشهاي زمان و مکان خود تاثير ميگذارند و معمولا آيندگان آنها، آنها را فراتر از روزگارشان ميدانند.

6- (خيلي از) پيروان اين هرسه با استناد به مطالب اشاره شده در سه فرض بالا (گاهي استدلالهاي ديگري هم دارند) خود و راه خود را درست مطلق ميدانند و هرکه جز اين گويد را زندقي، رافظي، قرمطي، ملحد، عقب مانده، غرب زده، متحجر و غيره ميخوانند. مخالفت را برنمي تابند و دگر انديش را سرکوب يا لعن و نفرين مي کنند يا حتي ميکشند.

7- مخالف را برنتابيدن مختص اين هرسه نيست و خصلت آدميان است که غالبا خود را خالي از اشکال ميبينند يا حداقل دوست ندارند ايراداتشان به رخشان کشيده شود (خود من هم جز اين نيستم!).
(يادتان ميايد با شاملو چه کرديم وقتي که عقيده خود را در مورد فردوسي يا شجريان گفت. توجه: من به محتواي گفته هاي او کاري ندارم. فقط ميگويم چگونه يکي از مفاخر کشورمان را به هر دليل درست يا غلط ننگين خوانديم. بزرگش نخوانند اهل خرد که نام بزرگان به زشتي برد). (اين را هم بخوانيد!).

بعد از اين همه فلسفه بافي ميگويم که اصلا عجيب نيست که: "متن يکدست و زيبا و انساندوستانه ای ترتيب داده بودند که خود کورش رو هم به خجالت وا می داشت." يا اينکه: "بقيه مطلب دلمشغولی های خودشون بود و چيزهايی که دلشون می خواست که کورش گفته باشه.".

عجيب اينه که در چنين دنيايي يکي پيدا شده که ميگه: "سپاهيان بيشمار من به صورت مسالمت آميزی به بابل وارد شدند. در تمام سومر و اکد من اجازه ندادم که کسی خصمانه رفتار کند. شادمانانه احتياجات بابل و تمام شهرهايش را برآورده کردم. مردم بابل <و...> و يوغ شرم آميزی که بر آنها بود را برداشتم. خانه هايشان، که نابود شده بودند، بازساختم. خرابه ها را رفع کردم. مردوک، سرور بزرگ، از اعمال پرهيزگارانه من به وجد آمد وبزرگوارانه مرا برکت داد."
عجيب تر اينکه اينارو مثل چو مني تو کتابا نخونده و در روزگاري نوشته که هيچ افلاطون احمقي (به قول استاد اخوان) به ذهنشم خطور نكرده که به جاي امر به نيکوکاري و آزاد کردن برده ها، ميشه امر به نيکوکاري کرد و برده داري رو حرام کرد! اين همه چيز رو حرام کردند، اينرو هم مي كردند.

من معتقدم کوروش نه خدا بود، نه بهترين در همه حال و همه جا. شاهي بود مثل همه شاهان که ديگران پاهاي او را بوسه ميدادند و يا به قولي سر سلسه دودماني بود که شاهانش با خواهر و برادر خود ازدواج مي كردند (شديدا معتقدم آدمها (توجه کنيد گفتم آدمها نه آنها که پايشان در آسمانهاست) رو بايد با ارزشهاي زمان خودشان سنجيد نه ارزشهاي سه هزار سال بعد).

معتقدم او آدمي بود فراتر از روزگار خودش، و از بعضي جهات حتي فراتر از روزگار ما. از اينکه او ايراني بود احساس غرور ميکنم و هيچ منطقدان احمقي نميتواند به من بگويد که اين حق را ندارم.

آدمداد

Labels: ,

1 Comments:

At 6:15 pm, Anonymous Anonymous said...

سلام رفیق عزیز... خیلی خوشحالم که انقدر خوب نظر دادی... اول این که یادت باشه که من مثل تو اهل منطق نیستم و فقط یک نویسنده ام ا.ون هم از نوع هنری اش و معتقد هم هستم که منطق در هنر جایی نداره... دوم این که من در این مطلب به عقیده ی کسی اهانتی نکردم و اگه به کسی حمله بردم به شیوه ی اون بوده نه به عقیده اش... به نظر من تعصب و جهالت محض فقط یک شیوه ی احمقانه است نه یه نظر و عقیده... سوم این که با تمام منطقی بودنتون تو نثر یه اشکالات خیلی ناجوری داشتین که این جا جای صحبتش نیست... چهارم این که خوشحالم که متنتونو خوندم

 

Post a Comment

<< Home